قصه ظرف رازآلود تپه زاغه، ظرف پر از آرزو

متن اصلی

در خیلی خیلی روزگاران دور، وقتی روستاهای نخستین در دشت قزوین شکل می‌گرفت، مردمان مهربان، با دستان هنرمندشان خاک را ورز دادند و ظرفی ساختند بزرگ و زیبا.این ظرف پایه‌دار، مثل یک جام جادویی بود! بهار که می‌شد، روی آن با نقش‌هایی از شاخه و برگ یا شاید ماهی‌های کوچک و قشنگ نقاشی کشیدند تا هر مهمانی، جشن یا غذای خانوادگی رنگین‌تر و شاداب‌تر شود.

هر بار که مادربزرگی در این ظرف غذا می‌ریخت، بچه‌ها دورش جمع می‌شدند و از نقش‌ونگارها قصه می‌بافتند؛ گاهی از پرندگان، گاهی از دانه‌هایی برای برکت و گاهی از رویای باران!

این ظرف ساده، راز هزاران امید و آرزوی مردمان نخستین قزوین را با خود دارد و حالا در موزه ایران باستان نشسته و به ما چشمک می‌زند:

این ظرف، نه فقط یک شیء؛ بلکه قصه‌گوی زندگی، هنر و آرزوهای مردم هزاران سال پیش است. اگر از آن مراقبت کنیم، قصه‌های طولانی روزگاران کهن برای همیشه زنده می‌مانند!

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *